در گذشته های بسیار دور که بشر تمدن چندانی نیافته بود، این افراد را به دلیل بیماری شان دیوانه، مجنون و جن زده خوانده و آنها را محبوس کرده و یا به مرگ محکوم می کردند اما به تدریج از قرن هجدهم این نگرش تغییر یافت.
روان پزشک معروف فرانسوی، «فیلیپ پنیل»، در این زمان در اقدامی شگرف زنجیر را از دست و پای بیماران عقب مانده ذهنی باز کرد و برخلاف دیگران با ملاطفت به دلجویی از آنان پرداخت و حتی برای آنها برنامه های تفریحی و گردشی در نظر گرفت.
در واقع اولین دوره توجه به مسایل بیماران روانی و عقب ماندگان ذهنی، انقلاب کبیر فرانسه و برابری حقوق افراد اجتماع بود و انقلاب صنعتی، دولت ها را به تعلیم و تربیت کلیه افراد کشور موظف کرد و از همین جا مساله آموزش و پرورش کودکان استثنایی نیز مورد توجه واقع شد.
و بالاخره در قرن بیستم بود که عقب ماندگی هایی که به علل اختلالات متابولیکی، نقص های کروموزومی، بیماری های مادر در دوران بارداری و عوارض زایمان و ده ها علت دیگر که باعث بروز این عوارض در کودکان می شوند، کشف شد و راه را برای پژوهش و درمان این افراد هموار ساخت.
اما نکته قابل توجه در این باره مشکلات گوناگونی است که خانواده، بستگان، آموزشگاهها، مراکز درمانی و افراد پیرامونی عقب ماندگان ذهنی با آنها مواجه هستند و شاید بی علت نباشد که پروفسور رابرت لافون، استاد بیماری های اعصاب و روان فرانسه مشکلات کودکان عقب مانده را تنها یک بیماری محسوب نمی کند بلکه آن را معضلی اجتماعی نیز برمی شمرد.
متاسفانه طبق نظر کارشناسان اکثر مردم شناخت صحیحی از توانایی معلولان ذهنی نداشته و این قشر از جامعه هنوز از رفاه اجتماعی برخوردار نیستند یعنی به عنوان یک انسان در جامعه احساس امنیت اجتماعی و اقتصادی نداشته و فاقد یک زندگی مطلوب و معمولی هستند.
بنابراین رفتار آنها شاید کمی با بقیه فرق کند ولی آنها هم یک انسان و ساکن این اجتماع هستند و حق دارند از تمام امکانات موجود مثل بقیه استفاده کنند. شاید اگر مردم از توانایی ها و احساسات پاک و بی آلایش این کودکان باخبر شوند، دیگر این گونه به آنها ننگرند، ولی اکثر مردم ترجیح می دهند تا جای ممکن خود را از این بیماران به دور نگه دارند.»
برگرفته از:
http://nininazi89.blogfa.com